سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ، بفهمد

که اگر سکوت کردی ، بفهمد

کسی باشد که اگر بهانه گیر شدی ، بفهمد

که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن  و نبودن ،

 بفهمد به توجهش احتیاج داری

بفهمد که درد داری

که زندگی درد دارد...

                     ________________________________________________________________________

چقدر زندگی شیرین میشه اگه یه نفر فقط یه نفر آدم رو بفهمه ، بزرگترین مشکل ما هم همینه، همین که نمیتونیم سفره دلمونو برای کسی باز کنیم. نمیتونیم کسی رو پیدا کنیم که حرفامونو بفهمه!!!! توی تنهایی خودمون پیله کردیم و اجازه نمیدیم کسی بهمون نزدیک بشه. بزرگترین درد ما هم همینه : تنهایی...!!!

چند شب پیش دلم خیلی گرفته بود ، شاید بخاطر اینکه با شروع شدن تابستون رابطه دوستی منم با بعضیا تموم شد. البته شاید از قبلشم تموم شده بود...دلم گرفته بود که این دوستیا چقدر آسون بوجود میان و آسونتر هم تموم میشن.  واسه همین فکر میکنم  عاقبت همه دوستیا همینه . دم همه اونایی که تا حالا پای دوستیمون موندن گرم!( مخاطبای خاص!!)


+ تاریخ شنبه 91/4/31ساعت 12:13 عصر نویسنده zeinab | نظر

 

می گویند که هر چیز اول و آخری ...
قبل و بعدی دارد...
اما بدان من شاید قبل از تو بودم اما بعد از تو هرگز...
یک جرعه عشق به اندازه’ اقیانوسی عظیم است
و من اکنون عطش اقیانوسی دارم .
آن زمان که من با باران دو چشمم
تمام گیاهان باغ خیالت را
چه کوچک و چه بزرگ
با همه تشنگی که خود داشتم ، میبریدم....
باران کلامت آنچنان بر من نرم بارید
که من و همه خاک، دستی
فواره وار بسویت رو به آسمان بگشادیم
و رحمتت را شکر گفتیم
و زان پس خورشیدی بر لبانم نشست
و تو همچنان می باری...
اینگونه است که با هر ساعت دوریت
قلبم بی اختیار گامی بسویت بر میدارد
و با هر سلام و هر آمدنت
گویی دوباره عاشق شدم ....


میدونی چیه؟ بخاطر تو داشتم همه چی رو همه دوستامو از دست میدادم... نمیدونم میتونم ببخشمت یا نه ، ولی مطمینم میای اینجا و حتی یه لحظه هم شک نمیکنی که با خودتم ، پس واسه یه لحظه هم که شده به خودت بیا ، لطفا!

یه نگاه به کنار وبلاگ بندازین ، یکم تغییرات داره!

این روزا خیلی سرم شلوغه ولی اینطور زندگی کردنو دوست دارم 

 


+ تاریخ دوشنبه 91/4/19ساعت 8:18 عصر نویسنده zeinab | نظر

زیبای من...

یادت هست آن زمانهایی را که

در کنار هم بودیم و حتی دستانمان در دست هم ، اما آنقدر از هم دور بودیم

که دیگر یکدیگر را نمیدیدیم ، نمیشنیدیم و حس نمیکردیم...

محبوب من...

یادت هست آن زمانهایی را که

در چشمان هم مینگریستیم ، ولی حتی قطرات شبنم عمق چشمان یکدیگر را نمیدیدیم

چقدر سخت در کنار هم بودیم ولی حتی ذره ای از وجودمان به یکدیگر تعلق نداشت 

ولی اکنون... اکنون که یکدیگر را میبینیم ، میشنویم و حس میکنیم

چقدر یاد آن روزها ، آن روزهای دور ، زجرآور است

یاد آن زندگی پستی که برایمان هیچ رنگی نداشت ، دردآور است

حال که زیبایی زندگی در کنار تو معنا پیدا میکند ،

آرامش با وجود تو و زیبایی در چهره تو معنا پیدا میکند

وتلخی آن روزها با وجودت به شیرینی محض  تبدیل میشود،

کنارم باش، برای همیشه....

 

 


 

_ خوشحالم  سال تحصیلی که گذشت با یه حس خوب گذشت، حسی که توی کل سال خبری ازش نبود!!

_ روزای تابستون دارن تندتند میگذرن ولی همین که هست خییییییییلی خوبه!

_ هیچی ندارم بگم...

 


+ تاریخ دوشنبه 91/4/12ساعت 4:47 عصر نویسنده zeinab | نظر
دریافت ساعت فلش