می دانی؟
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است...
و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند.....
___________________________________________________________
این شب ها...
بیشتر از قبل ،حال همه را می پُرسم...
سنگ صبور غم هایشان می شوم...
اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم
اما...یک نفر پیدا نمی شود
... که دست زیر چانه ام بگذارد...
... سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تـــــــو برایم بگو ...