به گمانم تو اگر بودی و این فاصله ها کمتر بود . . .
آسمان آبی بود. حال من هم بهتر.
روزگارَست دیگر
نه به صبحش امیدَست ، نه این شبزده هست آسوده.
آنچه هست تلخی و دلواپسی و اندکی از ذوق نوشتن
که درونم مانده.
روزگارست دیگر...
یادهایی مانده اما لابلای ذهن درمانده ی من. . .
که به صد روز وهزار ثانیه ی دور و دراز می برَدَم
به خیالم که هنوز هم هستی
. . .
خاطراتم با تو آنقدر که مرور شد تکراری شد
کاش هنوزهم بودی